ولادت یازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، حضرت امام حسن عسکری8 مبارک باد.
نام: حسن
کنیه: ابو محمد
لقبها:
ابن الرضا8، عسکری، صامت، هادی، رفیق، زکی، تقی و خالص.
پدر بزرگوارش امام هادی8 که هنگام تولد ایشان، شانزده سال و چند ماه داشت.
مادرش کنیزی صالحه و دانشمند به نام سوسن یا حدیثه یا سلیل بود.
اولاد آن حضرت: امام عسکری8 تنها یک فرزند داشت که هم نام و هم کنیه رسول خداk است. او همان حجت منتظر است.
تولد:
تولدشان به اختلاف روایات در ماه ربیع الاول یا ربیع الآخر سال ۲۳۱ یا ۲۳۲ ه.ق. و بنا به اکثر روایات در مدینه اتفاق افتاده است. (عده ای ولادت ایشان را در سامرا دانستهاند ولی صحیح نیست.)
امامت:
۲۲ یا ۲۳ سال داشت که به امامت رسید. (۲۵۴ ه.ق.)
شهادت:
در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ ه.ق. در حدود ۲۸ یا ۲۹ سالگی به شهادت رسید.
محل دفن:
در خانه خود و جوار قبر پدر خویش در سامرا به خاک سپرده شد.
مدت کوتاه حیات امام به سه دوره تقسیم میگردد:
تا چهار سال و چند ماهگی (و به قولی تا ۱۳ سالگی) از عمر شریفشان در مدینه بودند،
تا ۲۳ سالگی به همراه پدر بزرگوارشان در سامرا میزیستند.
پس از شهادت پدر نیز تا ۲۹ سالگی (یعنی شش سال و اندی پس از پدر) در سامرا، ولایت بر امور و پیشوایی شیعیان را بر عهده داشته است.
با آنکه بسیار جوان بود بزرگان قریش و علمای زمان را تحت تأثیر خود قرار میداد. دوست و دشمن به برتری او در علم و حلم و جود و زهد و تقوی و سایر مکارم اخلاق اذعان داشتند.
مناقب و فضایل و معجزات آن حضرت
احمد بن عبید الله بن خاقان، چنان که خواهد آمد، درباره امام حسن عسکری8 گفته است:
هیچ یک از علویان را ندیدم و نشناختم که بمانند حسن بن علی بن محمد بن رضا8 باشد. و در آرامش و وقار و پارسایی و نجابت و بزرگواری در نزد خاندانش و سلطان و تمام بنی هاشم نام کسی را بهتر از او نشنیدم. آنان وی را بر سالخوردگان خود مقدم میداشتند و نیز همواره بر امیران و وزیران و نویسندگان مردم عامی و معمولی مقدم داشته میشد. از هیچ یک از بنی هاشم و نیز امیران و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و سایر مردمان درباره وی نپرسیدم جز آن که پی بردم آن حضرت در نزد مردم در غایت تجلیل و تعظیم و در جایگاهی والا قرار دارد و همه درباره او به نیکی یاد میکنند و او را بر اهل بیت و مشایخش مقدم میدارند. هیچ کس از دوستان و دشمنان آن حضرت را ندیدم جز آن که به نیکویی درباره آن حضرت سخن میگفتند و او را میستودند.
همچنین پدر احمد بن عبید الله در این باره گوید: اگر خلافت از خاندان بنی عباس بیرون شود هیچ کس از بنی هاشم را سزاوار خلافت نیست مگر حسن عسکری8. زیرا او با فضل و دانش و پارسایی و خویشتنداری و زهد و عبادت و اخلاق پسندیده و نیکوییهایش استحقاق تصدی مقام خلافت را داراست.
کرم و سخاوتمندی:
علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر به پسرش محمد گفت: با ما همراه شو تا به سوی این مرد یعنی ابو محمد8 روانه شویم. که از بخشندگی و سخاوت آن حضرت بسیار یاد میشود. امام عسکری8 هم به آن دو هشتصد درهم بخشید.
شیخ طوسی در الغیبة به سند خود از ابو هاشم جعفری در ضمن حدیثی نقل کرده است که گفت: تنگدست شده بودم و میخواستم چند دینار از ابو محمد8 طلب کنم اما شرم داشتم. چون به خانهام رسیدم صد دینار برایم فرستاده شد و این پیغام نیز همراه آن نوشته شده بود که اگر حاجتی داشتی شرم مکن و بیم نداشته باش و طلب کن که آنچه دوست داری خواهی دید ان شاء الله.
شکوه و عظمت در دل مردم:
کلینی در کافی به سند خود از محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن موسی بن جعفر نقل کرده است که گفت: هنگامی که ابومحمد8 در زندان بود، عباسیون و صالح بن علی و دیگرانی که از ناحیه اهل بیت منحرف بودند نزد صالح رفتند و به او گفتند: بر امام سختگیر و او را راحت مگذار. صالح گفت: چه کنم؟ دو نفر از نانجیبترین مردانی را که میتوانستم پیدا کنم، بر او گماشتم. آن دو نفر از نظر عبادت و نماز و روزه خیلی کوشا شدند. سپس آنان را احضار کرده پرسیدم: در آن مرد چه دیدید؟
گفتند: چه میتوانیم گفت درباره مردی که روز را روزه میگیرد و شب را تماما زنده میدارد و نه سخن میگوید و نه به جز عبادت به کاری مشغول میشود و چون به او مینگریم زانوانمان به لرزه میافتد و حالی به ما دست میدهد که نمیتوانیم خود را نگه داریم. چون عباسیون این سخن را شنیدند، ناامید و سرافکنده بازگشتند.
دانستن رازهای درونی
ابو هاشم میگوید: روزی امام حسن عسکری8 سوار شد و به سوی صحرا رفت. من نیز با او سوار شدم. او جلو میرفت و من نیز پشت سر بودم. ناگهان قرضهایم به ذهنم رسید و در باره آن به فکر افتادم که وقتش رسیده اکنون چگونه باید آن را بپردازم.
آنگاه امام8 متوجه من شد و فرمود: ای ابو هاشم! خدا قرضت را ادا میکند. سپس از زین اسب به طرفی خم شد و با تازیانهاش خطّی در زمین کشید و فرمود: پیاده شو بردار و کتمان کن.
پس پیاده شدم، دیدم شمش طلاست. برداشتم و در کفشم گذاشتم و به راه افتادیم. دوباره به فکر رفتم که آیا با این، تمام قرضم را میتوانم بپردازم و اگر به اندازه قرضم نشد، باید به طلبکار بگویم تا به همین مقدار راضی شود. و بعد در فکر خرج و پوشاک و غذای زمستان افتادم که چگونه آن را تهیه نمایم. باز هم امام8 متوجه من شد. و دوباره به طرف زمین توجه نمود و مانند دفعه اوّل، خطی در آن کشید و فرمود: پیاده شو و بردار و به کسی نگو.
راوی میگوید: پیاده شدم و دیدم شمش نقرهای است آن را برداشتم و در کفش دیگرم گذاشتم. کمی راه رفتن را ادامه دادیم سپس برگشتیم. و امام8 به منزل خود رفت و من هم به خانه خودم آمدم. نشستم و قرضهای خود را حساب کردم و بعد طلا را وزن نمودم که به اندازه همان قرضم بود، نه کم و نه زیاد.
سپس ما یحتاج زمستان را حساب کردم که چه چیزهایی را باید تهیه کنم که نه اسراف باشد و نه سختی. نقره هم به همان اندازه بود. رفتم و قرضم را پرداختم و آنچه نیاز داشتم خریدم، نه کم آمد نه زیاد. (بحار: ۵۰/ ۲۵۹، حدیث ۲۰٫)
سخنان کوتاه و اندرزهای آن حضرت به نقل از تحف العقول
جدال مکن که حرمتت برود و شوخی مکن تا بر تو دلیر شوند.
هر که به پایین نشستن در مجلس خرسند باشد تا از جا برخیزد خدا و فرشتگان بر او درود فرستند.
شرک در مردم پنهانتر است از حرکت مورچه بر روپوش سیاه در شبی بسیار تاریک.
دوستی نیکان به نیکان ثواب است برای نیکان. و دوستی بدان با نیکان برای نیکان موجب فضیلت است و دشمنی بدان با نیکان زینت نیکان است و دشمنی خوبان با بدان خواری و رسوایی برای بدان است.
سلام بر هر که بر تو گذر کند و نشستن در جایی جز صدر مجلس از تواضع است.
خنده بیجا از نادانی است.
از بلاهای کمرشکن همسایهای است که اگر کردار خوبی بیند نهانش سازد و اگر بدکرداری بیند آن را فاش کند.
- ۹۱/۱۲/۰۱
- ۳۲۷۲ بیننده|
- ۳۵۶۲ نمایش|
- |
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.