
مراسم چهلم شهدای جهرم و شیراز در اهواز
مراسم چهلم شهدای جهرم و شیراز در اهواز و با دعوت و با امضای جامعه روحانیت اهواز در حسینیه اعظم برگزار شد و بنا شد که سخنرانی آن روز را من انجام بدهم. نظر به اینکه دستگاه رژیم، حساسیت و سخت گیری فراوانی مخصوصاً نسبت به منبری های اعزامی از قم نشان می داد، من به جامعه روحانیت پیشنهاد کردم که منبر را من می روم مشروط بر اینکه هیچ کس تا لحظه منبر رفتن مطلع نشود که منبری این مجلس من هستم.
همه آقایان پذیرفتند حتّی به افراد هیأت حسینیه اعظم نگفتیم مبادا کسی از آنها حرف بکشد. اعلامیه صادر شد مجلس بسیار عظیمی در حسینیه اعظم و خیابان های اطراف آن برگزار گردید که جمعیت در آن موج می زد همه با عطش و بی صبری می خواستند بفهمند منبر این مجلس معظم را چه کسی می رود و ما هم مخفی کردیم تا لحظه سخنرانی که برای آغاز منبر اعلام صلوات شد.
اینجانب برخاستم و به منبر رفتم، منبری بسیار تند و کوبنده بود که در این منبر رژیم وقت را محاکمه کردم و گناه مستقیم حمله به جوانان مسجد جزایری را که باعث تیراندازی به آنان شد و یکی از جوانان مسجد به نام شهید «کتانباف» به عنوان اوّلین شهید اهواز و خوزستان هدف گلوله شهربانی وقت قرار گرفت و همان دم به شهادت رسید؛ بنده مسئولیت مستقیم این جنایت را متوجه شهربانی اهواز اعلام کردم و بر فراز منبر آنان را تهدید کردم که شما (شهربانی اهواز) اگر مورد حمله تیراندازی افراد قرار بگیرید و از پشت به شما حمله کنند و شلیک نمایند و شما را بکشند جه می گویید و چه می کنید و چه قضاوتی می کنید که به مردم بی گناه حمله می کنید و فرزندان آنان را به رگبار می بندید. این مطلب بی اندازه بر مأموران رژیم گران تمام شد.
عکس العمل رژیم در برابر این سخنرانی
انتظار نداشتند و فکر نمی کردند که واعظ چنین مجلسی فردی آن هم مثل من باشد و از سوی دیگر این تهدیدهای من را بر فراز منبر به عنوان یک چراغ سبز به مردم جهت مقابله مسلحانه علیه رژیم تلقی کردند و از این موضوع سخت عصبانی شده و بسیار ترسیده بودند.
به هر حال منبر بسیار خوبی شد و چندین بار در اثنای مراسم اسم حضرت امام خمینی(ره) را آوردم و مردم صلوات فرستادند و بعد از پایان مجلس، هنگام خروج مردم از حسینیه اعظم برای اولین بار در تجمعات فریاد «درود بر خمینی» آغاز شد. نوار آن سخنرانی هنوز موجود است.
خشم از این منبر و مجلس به گونه ای بود که تصمیم به ترور اینجانب گرفتند. یک بار وقت نماز مغرب و عشا نزدیک مسجد شفیعی اقدام کردند که خداوند آن را ناکام گذاشت و خود شرح جداگانه ای دارد و بعداً خودشان در یک محفل خصوصی اعتراف کرده بودند که ما مأمور شدیم فلانی را با بنز سواری شهربانی زیر بگیریم و هنگامی که نزدیک غروب او و پسرش (منظور شهید سید مرتضی شفیعی) از عرض خیابان شهید غفاری (داریوش سابق) عبور می کردند، چشم ما سیاهی رفت و نتوانستیم اتومبیل را هدایت کنیم، ناچار متوقف شدیم و بعد از لحظاتی که چشممان دید پیدا کرد فلانی را نیافتیم و به طرف دیگر خیابان رفته بود که این جریان را یکی از اعضای هیأت مسجد ما که آن را شنیده بود نقل می کرد.
- ۰۳/۱۱/۱۸
- ۳۳۱۰ بیننده|
- ۳۷۰۲ نمایش|
- |
🤔