سعید (عابدی) رو به مزار شهید احسان الله رمضانی کرد و گفت:
من می آیم و در کنار تو جای می گیرم.
سعید پر مهر و نیکوکار و باگذشت بود. به بینوایان و تهی دستان کمک فراوان می نمود و از طرفداران سر سخت امام بود و در اهواز معروف به «سعید حزب الهی» بود و مبارزه سرسختانه ای با منافقین داشت و چون منافقین قدرت مباحثه ایدئولوژی با او را نداشتند، او را مرتجع و چماقدار می نامیدند.
در مبارزاتش در پیروزی انقلاب، دستگیر شده بود و پس از انقلاب نیز با طرفداران بنی صدر درگیری داشت به طوری که به شدت زخمی شده بود و به گونه ای که خطر مرگ او را تهدید می کرد.
برادر شهید عابدی از سعید چنین می گوید: «سعید بچه خیلی ساکتی بود و به ما درباره فعالیت هایی که می کرد هیچ چیزی نمی گفت، خیلی بچه دل پاکی بود. وقتی «احسان الله رمضانی» از بچه های مسجد شفیعی و از دوستانش به شهادت رسید ما بر سر مزارش رفتیم، کنار مزار احسان خالی بود، سعید برادرم رو به قبر احسان کرد و با حسرت و اندوه گفت: «ناراحت نباش! این جا، جای من است، من می آیم پیش تو، خیالت راحت باشد.»
دو ماه گذشت و تعداد فراوانی از پیکر شهدا را از جبهه آوردند و در بالا و پایین مزار شهید احسان الله رمضانی دفن کردند ولی به خواست خدا هنوز بغل مزار شهید احسانی خالی بود تا اینکه سعید به شهادت رسید و همان گونه که خود آرزو داشت و پیش بینی کرده بود، او را در کنار دوستش و هم مسجدی اش شهید احسان الله رمضانی به خاک سپردیم.
برادر شهید عابدی: موقعی که می خواست به جبهه برود آمد و دختر مرا در آغوش گرفت و گفت: «اجازه بده من یک ساعت ببرم و بگردانمش، من دیگر این دختر را نمی بینم.» این جمله ی او ما را خیلی تکان داد گفتیم: «چه می گویی؟ دوباره با تأکید گفت من می دانم، من دیگر برادرزاده ام را نمی بینم!»
خیلی سفارش کرد که بعد از من مواظب این دختر کوچک باشید. حتّی در وصیت نامه اش هم نوشته بود و خیلی این دختر را دوست می داشت.
هنگامی که در مسجد شفیعی بود، برای امنیت شهر کمک می کرد و 24 متری که مرکز شهر بود و بسیار حساس، را زیر نظر داشتند و شب ها ایست و بازرسی می گذاشتند.
آن زمان در بیمارستان شوش یک آشنایی داشتیم، او به ما گفت: «سعید را از جبهه آوردند بیمارستان شوش، صورت و دستش ترکش خورده بود، آمدند در بیمارستان گفتند که جبهه نیاز به آر پی جی زن دارد. سعید بلند شد و رفت. هر چه به او گفتیم که بابا تو مجروح هستی و صورتت آسیب دیده و دستت نیز جراحت داد، نرو! به ما محل نگذاشت و بلند شد و از بیمارستان رفت و گفت: «جبهه نیاز به آر پی جی زن دارد و من هم رفته ام و دوره اش را دیدم و باید بروم» و رفت.
یک گلوله به وسط پیشانیش اصابت کرد و شهید شد و اسم خیابان را به نام شهید سعید عابدی گذاشتند. با شهادت سعید همرزمانش در اهواز به سوگ نشستند و بازار تعطیل شد و ماتم زده. یارانش سوگند خوردند که تا پیروزی نهایی اسلحه ی سعید را بر زمین نگذارند.
سعید عابدی و عادل کرمی و جمشید داداشی هم پیمان بودند و در میدان جنگ در کنار هم و با هم سرود وصل خواندند و همراه هم به پیشگاه محبوب یار یافتند و فاتحان فتح الفتوح رضوان شدند.
شادی ارواح طیبه شهدا
صلوات
- ۹۶/۰۷/۱۹
- ۲۸۸۴ بیننده|
- ۳۱۸۶ نمایش|
- |
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.