شهید محمدرضا آل مبارک
ولادت: 1345- دزفول
شهادت: 1361 ، عملیات محرم، منطقه شرهانی
محمدرضا در روز بیست و هشتم صفر به دنیا آمد.
هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که دو روز در هفته روزه می گرفت و همیشه نماز شب می خواند.
در انجام کارهای منزل به مادر کمک می کرد و انسان بسیار قانعی بود.
طاغوتیان و خانواده های طاغوتی را نصیحت می کرد و مسائل شرعی را رعایت می نمود. صله رحم به جا می آورد و به دیدار دوستان و اقوام می رفت.
محمدرضا آل مبارک در سال 1361 و در عملیات محرم در منطقه شرهانی به شهادت رسید.
شهید در کلام پدر:
یک روز محمد رضا را بردیم و برای او پیراهن خریدیم. محمد رضا چون میدانست از لحاظ مالی مشکل داریم، روز بعد پیراهن را می برد پس میدهد و میگوید:«آقام گفت: لباس را نمی خواهم.»
از او پرسیدم: «چرا پیراهن را پس دادی؟» گفت:«آقا پس دادم، لباس نمی خواهم.»
مدتی بعد محمد رضا پیش مادر شهید احسان الله رمضانی می رود و می گوید: «لباس احسان الله را می خواهم.»
مادر شهید رمضانی هم لباس را به او می دهد و شهید محمدرضا آل مبارک با همان لباس سبز شهید رمضانی دفن شد.
نسبت به حق الناس خیلی حساس بود.
ما مغازه کالای خانه و کادو فروشی داشتیم. بعد از انقلاب اجناس گران شده بود، می خواستیم یک سرویس وسایل خانه را بفروشیم.
به خریدار گفتیم: «قیمت 80 تومان می شود.»
محمد رضا جلوی مشتری گفت: «این سرویس از 70 تومانی هاست، از 80 تومانی ها نیست.»
[وقتیکه جنسی گران شد، میتوانی به قیمت روز بفروشی. از لحاظ شرعی مشکلی ندارد.]
خریدار به قیمت 80 تومان خرید و رفت. باقی سرویس ها را خواستیم سر جایشان بگذاریم که 2 لیوان پایین افتاد و شکستند. قیمت 2 لیوان 10 تومان بودند.
10 تومان را از خریدار گرفتیم و از این طرف 10 تومان را از دست دادیم.
به او گفتم: «چرا این حرف را زدی؟ اشکال شرعی که ندارد؟»
خیلی مودبانه گفت: «می خواهم چیزی گردنت نماند.» و دیگر هیچ نگفت.
شهید محمد رضا آل مبارک در منزل خیلی به مادرش کمک میکرد و خانواده هم از او راضی بودند.
بار آخر که می خواست به جبهه برود به من گفت: «می خواهم صورتم را اصلاح کنم.» ماشین اصلاح را برایش آوردم. گفت:« بابا، تو صورتم را اصلاح کن.»
هنگامیکه صورتش را اصلاح می کردم، نور عجیبی در صورت او می دیدم. اینجا بود که یقین پیدا کردم که دیگر باز نمی گردد.
به او گفتم : «بابا، محمد رضا دیگر نرو.»
گفت: «نروم؟ بابا تو باید بگویی برو!»
همیشه بین دو نماز از آیت الله شفیعی مسئله شرعی می پرسید و حاج آقا هم جواب او را میداد.
حضرت آیت الله شفیعی در بالای منبر او را شهید جامع الشرایط خطاب کرده اند.
"شب اربعین حسینی بعد از نماز مغرب دلشوره عجیبی به دلم افتاد به طوری که نتوانستم نماز عشاء را بخوانم. از مسجد حاج آقا به حسینیه اعظم رفتم و در آنجا برای خود نوحه ای خواندم و گریه کردم. حالم بهتر شد.
از در حسینیه آمدم که خارج بشوم، حاج صادق آهنگران را دیدم و خبر شهادت فرزندم را به من داد."
همان شب مادر شهید خواب می بیند که سر محمدرضا را آوردند و شستشو دادند.
"وقتی بالای سر شهید رفتم و جسد بی سر و دست و سینه پاره پاره ی او را دیدم از شدت ناراحتی نزدیک بود در همان جا جان بدهم اما ذکر نام مبارک اباعبدالله الحسین جان تازه ای به من بخشید."
بدن شهید آل مبارک در سه مرحله دفن شد:
روز اربعین بدن بدون دست و سر
روز هفتم فک شهید و
هفت سال بعد سر مبارک شهید را دفن کردند.
هنگام دفن سر شهید پدر رو به جنازه می کند: "محمدرضا آرام بخواب که مولایت امام حسین(علیه السلام) بی سر بود."
محمدرضا به مادرش سفارش کرده بود: "دست از یاری امام برندارید."
پایه تابوت شهید آل مبارک از در حسینیه اعظم تا مسجد امام صادق(علیه السلام) بر دوش شهید سید مرتضی شفیعی بود، این دو خیلی با هم مانوس بودند.
دو ماشین آمبولانس آمده بودند شهدا را ببرند، فقط 13 شهید داخل آمبولانس ها جا شدند و دیگر جایی برای شهید آل مبارک نبود. جنازه را تا بهشت آباد بر سر دوش مردم بردیم.
در تمام راه هم پدر شهید مداحی می کرد.
- ۹۶/۰۸/۰۱
- ۲۲۱۱ بیننده|
- ۲۴۲۹ نمایش|
- |