پایگاه خبری مسجد حضرت آیت الله شفیعی اهواز

پایگاه خبری

مسجد حضرت آیت الله شفیعی اهواز

شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳

پایگاه خبری مسجد حضرت آیت الله شفیعی اهواز

مسجد آیت الله شفیعی یکی از قدیمی‌ترین مساجد اهواز است که درسال 1308(ه.ق) تاسیس شده است.
بیش از پنجاه سال است که حضرت آیت الله سید علی شفیعی (که هم اکنون نماینده مردم استان خوزستان در مجلس خبرگان رهبری هستند) امامت جماعت این مسجد را بر عهده داشته و به خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی همت گماشته‌اند.
مسجد آیت الله شفیعی در دوران دفاع مقدس سنگری مهم برای رزمندگان اسلام محسوب می شد.
هم اکنون نیز جوانان این مسجد با عشق به امام راحل و آرمان‌های انقلاب لحظه‌ای از تلاش برای خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی کوتاهی نمی‌کنند.

معرفی کتاب
سیری در سیره پیامبر اعظم(ص)
سیری در سیره پیامبر اعظم(ص)

به مناسبت مبعث نبی مکرم اسلام حضرت محمّد مصطفی(ص) به معرفی کتاب «سیری در سیره پیامبر اعظم (ص)» حضرت آیت الله شفیعی می پردازیم:

کتاب «سیری در سیره پیامبر اعظم(ص)» مجموعه ای مدون از سه مصاحبه روزنامه نور خوزستان با حضرت آیت الله شفیعی می باشد که در سال های 1385 و 1386 هجری شمسی صورت گرفته است.

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

رهبر معظم انقلاب اسلامی:

«این خانم (سیده اعظم حسینی) با مهارت و استادی آن (کتاب دا) را تنظیم کرده، حقا در یک حد نصاب است، کتاب قابل طرح جهانی است.»

دیدار با نویسنده کتاب «دا» و دست‌اندرکاران انتشارات سوره مهر (1389/02/21)

رهبر و «دا»

سیده زهرا حسینی: در بهمن ماه سال 88 که به مناسبت سی‌امین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و بیستمین سالگرد تاسیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت در جلسه‌ای نیمه خصوصی خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی بودیم، بعد از سخنرانی آقایان بنیانیان و سرهنگی، حضرت آقا شروع به سخنرانی کردند، ابتدا از دفتر تشکر کردند و از چند کتاب دفتر و حوزه که مطالعه فرموده بودند اسم بردند و تاکید کردند که بعضی را بارها مطالعه کرده‌اند. به کتاب «دا» که رسیدند، گفتند: «من اخیراً کتاب یک خانم را به نام «دا» مطالعه کردم، کتاب بسیار خوب و تاثیرگذاری است.» یکی از حضار گفت: «بله، این اثر، خاطرات خانم حسینی است که در این جلسه هم حضور دارند.» من به فاصله نزدیکی از آقا نشسته بودم؛ ایشان رو به خانم‌ها کردند و پرسیدند: «کدامیک از شما خانم حسینی هستید؟» عرض کردم: «آقا من هستم.» اولین سوالشان این بود که «دا» چطورند؟ من «دا» را که در جلسه حضور داشت به آقا نشان دادم و گفتم: «ایشان هستند.» جالب اینجا بود که آقا با مادرم به عربی غیرفصیح و محلی صحبت کردند! «دا» از هیجان بغض کرده بود و نمی‌توانست جواب بدهد.


بریده‌ای از فصل سی و ششم کتاب «دا»

«دا» در 5 بخش و چهل فصل تدوین شده است و می توان مطالب آن را به سه دوره تقسیم کرد.

1. دوره‌ی اول مربوط می‌شود به روزهای کودکی راوی در بصره‌ی عراق. در این مقطع سیدحسین حسینی (پدر خانواده) به دلیل مبارزاتی که علیه رژیم بعثی دارد، دائم تحت تعقیب استخبارات عراق است و یا در زندان به سر می‌برد. در پایان این دوره که سه فصل اول کتاب را شامل می‌شود، خانواده حسینی که اصالتا ایرانی بوده و از اهالی روستای رزین آباد دهلران ایلام هستند، به ایران مهاجرت کرده و در خرمشهر ساکن می‌شوند. سکونتی همراه با تغییر دائم خانه، به دلیل مشکلات معیشتی و اجاره‌نشینی.

2. دوره‌ی دوم از 31 شهریور 59 آغاز می‌شود. همان روزی که قرار بود پس‌فردای آن، رئیس‌جمهور عراق شام را در تهران صرف کند! این دوره تا فصل 28 ادامه دارد و شامل بیست روز اول جنگ است. عمده‌ی حوادث کتاب در این صفحات رخ می‌دهد. حوادثی چون شهادت پدر در همان روزهای آغازین دفاع و دفن او توسط دخترش زهرا، مهاجرت خانواده از خرمشهر، شهادت سیدعلی برادر زهرا، حوادث مربوط به جنت‌آباد (قبرستان خرمشهر)، ضیافت‌های بنی‌صدر و ممانعت از اعزام نیرو به خرمشهر. به جرأت می‌توان گفت که در مطالعه این صفحات، خواننده با لحظاتی روبرو می‌شود که برای مدتی کتاب را بسته و توان ادامه نخواهد داشت!

3) دوره‌ی سوم کتاب هم مربوط می‌شود به یازده فصل آخر، که از مصدومیت سیده‌زهرا آغاز می‌شود و شامل کمپ‌نشینی خانواده در سربندر، سفر و اقامت در تهران، ازدواج با حبیب مزملی و زندگی در آبادان، اقامت مجدد در تهران ولی این بار همراه با فرزندان خود و نهایتا پایان جنگ است.

بریده‌ای از فصل سی و ششم کتاب «دا»

از حبیب خواسته بودم حالا که شهر آزاد شده، مرا در اولین فرصت به خرمشهر ببرد.  دلم می خواست شهرم را ببینم. هنوز به مردم عادی اجازه بازدید یا بازگشت به شهر برای سکونت را نمی دادند.

روزی که حبیب گفت برویم خرمشهر را ببینیم، سر از پا نمی شناختم. حال و هوای خاصی داشتم. خوشحال بودم که بعد از حدود دو سال می خواستم شهرم را ببینم. فکر می کردم خرمشهر همان خرمشهر سابق است. نمی دانستم چه بر سرش آمده.

وقتی وارد شهر شدیم، همان اول جا خوردم. پلی که روی شط بود و شهر را به قسمت جنوبی اش –کوت شیخ و محرزی و نهایتا جاده آبادان  وصل می کرد، تخریب شده بود. از روی پی شناوری که به نام آزادی کار گذاشته بودند، رد شدیم و رفتیم آن طرف.

آنچه به چشمم می خورد غیر قابل باور بود. من شهری نمی دیدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمی آوردم کجا هستیم. هرجا می رفتیم حبیب توضیح می داد اینجا قبلا چه بوده است. هرجا را نگاه می کردم نمی توانستم تشخیص بدهم کجاست، نه خیابانی بود نه فلکه ای و نه خانه ای. همه جا را تخریب و صاف کرده بودند. همه جا بیابان شده بود و از خانه ها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمی خورد. فقط میدان های وسیع مین ما را محاصره کرده بودند آنها آنقدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلوها را که برای نیروهای خودشان زده بودند ، نکرده بودند.

اول رفتیم به طرف مسجد جامع. مسجد خیلی صدمه دیده بود،‌ولی پابرجا بود. داخل مسجد شدم. یاد روزهای اول جنگ افتادم که چه ها گذشت. از مطب شیبانی جز تلی از خاک چیزی نمانده بود. توی خرابه های مطب دنبال کیف علی گشتم. خاک ها را زیر و رو کردم. اما چیزی پیدا نکردم. بعدها صباح گفت چند روز بعد از رفتن تو کیف علی گم شد.

وقتی حبیب مرا به طرف خانه مان برد باز هم نتوانستم تشخیص بدهم کجا هستیم. هرچند محله طالقانی مثل محدوده های دیگر تخریب نشده بود ولی خانه ها به قدری آسیب دیده بودند که احساس می کردم به شهر و محله ای غریب وارد شده ام. با دیدن خانه مان یاد علی و بابا زنده شد.

صدای آنها را می شنیدم. صدای روزهایی که داشتند این خانه را می ساختند. خانه ای که همه ی ما با کمک یکدیگر و زحمت خودمان آن را ساخته بودیم. صدامی ها علاوه بر اینکه صاحب خانه را کشته بودند خانه را هم خراب کرده و اموالش را به غارت برده بودند. حتی از در سه لنگه ای حیاط دو لنگه اش را برده بودند. آنها از درهای آهنی معمولا برای سقف سنگرهایشان استفاده می کردند. آشپزخانه  و سرویس بهداشتی که سمت راست حیاط نسبتا بزرگ خانه بود، از بین رفته و دیوار سمت کوچه خراب شده بود. با این حال خانه ما نسبت به دیگر خانه های طالقانی کمتر آسیب دیده بود.

از خانه به طرف جنت آباد رفتیم. وضعیت قبرستان به هم ریخته و نشانه هایی که روی قبرها گذاشته بودم از بین رفته بود. کمی گشتم تا قبر بابا و علی را پیدا کردم . ولی آنقدر بهت زده بودم که حتی نتوانستم گریه کنم.

حبیب سر مزار علی برایم تعریف کرد که ...

...بعد صحبت های حبیب هیچ حرفی نزدم. دوست داشتم بروم همه جا را ببینم. همه جای شهرم را. ول یاز سمت کشتارگاه و پلیس راه تردد ممنوع بود. عراقی ها هنوز توی شلمچه بودند.

توی محدوده ی شهر چرخ زدیم، حبیب که می دید چقدر ساکت و بهت زده ام، توضیح می داد و من فقط می شنیدم. از صبح تا دو بعدازظهر همین طور گشتیم و من نگاه کردم.

همین که خانه رسیدیم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه. برایم خیلی سخت بود. وقتی شهر سقوط کرد این قدر برایم سنگین نیامده بود. نمی دانم شاید امیدم این بود که شهرمان را سالم پس می گیریم ولی وقتی ویرانه های شهر و ظلمی را که بر آن رفته بود دیدم، تحملش واقعا برایم سخت و دردناک می آمد. این همه جوان هایمان شهید شده بودند و آخر هم دشمن با خانه های مردم این طور کرد.

دیدگاه (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است

ارسال دیدگاه

بدیهی است که همه دیدگاه‌های شما خوانده شده و برای انتشارشان، ملاک‌ها و معیارهایی لحاظ می‌شود؛ بنابراین، برای درج دیدگاه خود، رعایت برخی چهارچوب‌های اخلاقی ضروری است:

لطفاً دیدگاه خود را به زبان فارسی بنویسید، پیام های غیر فارسی منتشر نخواهد شد.

پیام هایی که حاوی توهین، تهمت یا افترا، نسبت به اشخاص حقیقی و حقوقی باشد منتشر نخواهد شد.

در صورتی که تمایل به ارسال نظر به صورت خصوصی دارید، تیک گزینه خصوصی را بزنید.

از ارسال دیدگاه های تبلیغاتی و یا حاوی لینک، خودداری کنید، پیام های نامرتبط با متن، تأیید نمی شوند.

لطفاً دیدگاه‌تان تا حد امکان مربوط به همین نوشته باشد.

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یادداشت سردبیر
جدول پخش مصاحبه انتخاباتی حضرت آیت الله شفیعی
جدول پخش مصاحبه انتخاباتی حضرت آیت الله شفیعی

جدول پخش مصاحبه انتخاباتی حضرت آیت الله شفیعی با صداوسیمای مرکز خوزستان

سخنرانی حضرت آیت الله شفیعی در جمع رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس

دریافت

مدت زمان: 18 دقیقه 51 ثانیه

آخرين ديدگاه‌ها
پاسخ: سلام از طریق کتابخانه ...
  • ۱۸بهمن۰۰ - ۱۲:۰۴ - فاطمه
    🤔
مسجد حضرت آیت الله شفیعی